نیلوفرِ آبی



یک سالی بود به دنبالش می گشتم. به هر جایی که فکرش را می کردم سرک کشیده بودم و با هرکسی که ادعایی در زمینه موسیقی داشت و به گفته خودش آهنگی نبود که نشنیده باشد حرف زدم و قطعه ی مد نظرم را برایش پخش کردم. فایده ای نداشت. ادعاهای آنها هم کار به جایی نبرد. اکتفا کرده بودم به همان قطعه نصفه و نیمه که روی کلیپی میکس شده بود و تقریبا بی خیال پیدا کردن صاحب آهنگ بودم. یک بار هم در یک کتابفروشی، با ناباوریِ تمام متوجه شدم که این موسیقی به همراه همه قطعه های همان آلبوم در حال پخش است و فقط یک کم رویی احمقانه باعث شد که جلو نروم و از یکی از دخترهای پشت صندوق نپرسم نام قطعه ای که دارد پخش می شود چیست. به خاطر همین کم رویی آنهم درست زمانی که به پیدا شدن صاحب آلبوم امیدی نداشتم تا مدتها از دست خودم عصبانی بودم. گاهی هم اینطور خودم را قانع می کردم که شاید اگر دخترهای پشت صندوق کمی مهرباتر بودند من هم با این کمرویی کنار می آمدم. تقریبا یک سالی گذشت و آن قطعه همچنان محبوب ترین و دست نیافتنی ترین آهنگِ گوشی ام بود تا اینکه یک شب وقتی برادرم داشت نرم افزارهای پیشرفته گوشی اش را به رخم می کشید و رسیده بود به یک نرم افزار تشخیص موسیقی، برای کم کردن رویش هم که شده قطعه را به او دادم تا صاحبش را پیدا کند و در کمال ناباوری پیدا کرد!


گاهی هر چقدر هم که صدایت را بالا ببری هیچ کس حتی سرش را بر نمی گرداند تا بفهمد چه می گویی. هرچه قدر که به کلامت رنگ و لعاب می دهی، هرچه قدر استعاره و تشبیه و تمثیل می آوری فایده ای ندارد، صدایت شنیده نمی شود که نمی شود. آدمها را گاهاً با حرفهای روزانه و نطق های بی سر و ته بهتر می توان سر صحبت نشاند تا با حرف حساب. شاید به همین دلیل است که دور خاله زنک های فامیل و همسایه همیشه شلوغ تر است. گوش داده نشدن یک سمت قضیه است و گوش داده شدن و فهمیده نشدن سمت دیگر. که البته این یکی تحملش خیلی سخت تر از اولیست. گاهی قصدت آزار کسی نیست، یاد دادن چیزی هم نیست، فخر فروشی هم نیست، فقط می خواهی از خودت بگویی، از زخمهایی که تا امروز برداشتی و تجربه ای که به دنبال آنها آموخته ای. می خواهی بگویی حسهایی هست که آزارت می دهد، آدمهایی هستند که رنجشت برایشان اهمیتی ندارد، حرفهایی هست که نگفتنشان به مصلحت تر است، فقط همین. وقتی در محدوده ی آدمها قدم بر می داریم کمی بیشتر حواسمان به اعمال و رفتارمان باشد. ما رد می شویم و می رویم و آنها می مانند با خروار حرفهایی که ما با زبان دو مثقالیمان روی سرشان هوار کرده ایم.


النگویی که چندین سال دستم بود و به این راحتی ها در نمی آمد، امروز به کمک کسی که اولین بار به دستم کرده بود در آوردم. کمی درد داشت ولی الان احساس بهتری دارم. دستم هم حس بهتری دارد. انگار تا امروز زندانی بوده و حالا از غل و زنجیرش آزاد شده!


دلم می خواهد یک بار هم که شده جایمان عوض شود. تو سکوت کنی و من مقابلت بنشینم و تمام حرفهایی که به هر دلیلی از گفتنشان ابا داشتم را بی پرده به زبان بیاورم. نه برای خودم، برای تو، برای حجم دلتنگی ات که این روزها با بزرگ و بزرگتر شدنش دارد علاوه بر خودت راه نفس من را هم می بندد. هیچ وقت دوست نداشتم این طور ببینمت، به این شکل باورت کنم و با این افکار بشناسمت. کاش به جای آنکه دنبال جمله ای باشی برای کل کل کردن و مثلا کم شدن روی من، فقط چند دقیقه به حرفهایم گوش کنی. آنقدر تجربه ندارم که بخواهم نصیحت کنم اما خوب می دانم که اگر پذیرا باشی، خوشبختی چیزی نیست غیر از همه آن چیزهایی که داشتی و داری و می توانستی و می توانی بیشتر قدرشان را بدانی. خوشبختی جایی دیگر نیست. هیچ جا غیر از همان جایی که تو هستی و نفس می کشی. می توانی در هر زمان که بخواهی لمسش کنی و هر کجا که اراده کنی به آغوشش بگیری. خوشبختی حسی است ورای تصور ما و ورای تمام قیود زمان و مکان. خوشبختی در همین لحظه ها است، در ایمان داشتن به این لحظه ها و پروراندن و وسعت دادنشان. دلم می خواهد باور کنی قرار نیست حتما اتفاق عجیبی بیافتد تا بفهمی زندگی تو را هم دوست داشته و به رویت لبخند می زده. کاش نبودند این اما و اگرها که اگر نبودند شاید ما آدمها راحتتر با خوب و بد سرنوشتمان کنار می آمدیم. خوب است که آدمها آرزو می کنند، رویا پردازی می کنند و دعا می خوانند.اما کاش اگر رویایشان به حقیقت نپیوست و دعایشان مستجاب نشد به جای غصه و حرص و ناامیدی بپیذرند که شاید مصلحت در این بوده است.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

محصولات ارگانیک سلامتی زیبایی، تناسب اندام بر پایه آلوئه ورا و موم زنبور عسل فروشگاه سایت بلاگ بیست وبلاگدهی Lion جویبار روان آغ سقل اس ام اس جديد باحال نیازمندیها عباس اميري